TEHRAN Bazaar

وبلاگ بازار طهران

TEHRAN Bazaar

وبلاگ بازار طهران

زندگی بی ارزش است! و با ارزشترین چیز زندگی‎ست..!!!
هیچ چیزی بطور تصادفی نیست!
سعادت، خوشبختی و موفقیت دست یافتنی‎ست ...

Believe you can succeed and you will
Cure yourself of fear
Think and dream creatively
Make your attitudes your allies
Learn how to think positivley
Turn defeat in to victory
Use goals to help you grow
Think like a leader

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «جادوی فکر بزرگ» ثبت شده است


شخصیت شما تابع اندیشه‎های شماست

دقیق نگاه کنید. خواهید دید کسانی‎که جلب اعتماد بیشتری می‎کنند، موفق‎ترین‎ها هستند.

دیگران همان چیزی را در ما می‎بینند که ما در خود می‎بینیم. با ما همان‎گونه برخورد می‎کنند که فکر می‎کنیم باید برورد کنند. کسی که در ضمیرش خود را کمتر از دیگران می‎پندارد، قابلیت‎های حقیقی‎اش در پرده می‎ماند؛ زیرا افکار، هادی اعمال است. اگر انسانی احساس حقارت کند، بر همان سیاق عمل خواهد کرد و هیچ ترفند یا نقابی قادر نیست این احساس ریشه‎دار را برای مدت طولانی پنهان نگاه دارد. فردی که احساس می‎کند کسی نیست، واقعاً کسی نیست. از سوس دیگر، آدمی که عمیقاً معتقد است برای کاری ساخته شده است برای همان کار ساخته شده است. برای آن که تشخیص داشته باشیم، باید فکر کنیم که متشخص هستیم. اگر چنین فکر کنیم، دیگران هم اینگونه فکر خواهند کرد.


فکر شما عمل شما را تعیین می‎کند. عمل شما هم متقابلاً تعیین‎کننده واکنشی است که دیگران نسبت به شما نشان می‎دهند.


خودتان را متشخص جلوه دهید؛ این روش کمک می‎کند که برای خودتان ارزش بیشتری قائل شوید. این یک قانون است: یادتان باشد که ظاهر شما ناخواسته حرف می‎زند. پس مواظب باشید که چیزهای خوبی راجع‎به شما بگوید.

امروزه داوری مردم درباره یک جوان فقط بر مبنای ظاهر اوست. گرچه غیرمنصفانه است. ولی صحت دارد. آیا ظاهر شما و لباس‎هایی که می‎پوشید در دیگران سوء‎تعبیر ایجاد نمی‎کند؟ آیا مطمئن هستید ظاهر شما غلط‎انداز نیست و مناسب است؟

تمیز بودن هزینه بسیار کمی دارد. خوب لباس بپوشید؛ زیرا همیشه به صرفه است. به یاد داشته باشید خودتان را درخورِ توجه جلوه دهید؛ زیرا کمک می‎کند که افکار درخورِ توجهی هم داشته باشید.

ظاهرتان با شما حرف می‎زند؛ با بقیه هم همین‎طور. ظاهر شما تعیین‎کننده نظری است که دیگران نسبت به شما پیدا می‎کنند.

فی‎الواقع چه خوب بود اگر مردم به فضائل یک انسان نظر می‎کردند، نه به لباس تنش. ولی اشتباه نکنید! عملاً مردم براساس ظاهرتان روی شما قضاوت می‎کنند؛ قضاوتی که خواه ناخواه صورت می‎گیرد. ظاهر شما نخستین معیاری است که مردم برای ارزیابی در اختیار دارند و اولین تأثیر هرگز از یادها نمی‎رود؛ هرچند که در دراز مدت به وجود آمده باشد.

ظاهر آراسته یک شخص نکات مثبتی را درباره او بیان می‎کند. انگار به مردم می‎گوید: با یک فرد متشخص طرفید. فردی باهوش، موفق و قابل اعتماد. این آدم می‎تواند مورد تحسین و طرف اعتماد قرار گرفته و سرمشق خوبی باشد. او خودش را قبول دارد و شما هم می‎توانید او را قبول داشته باشید.

ظاهر یک آدم شلخته، نکته‎های دیگری را گوشزد می‎کند؛ می‎گوید: با آدم سربه‎هوا و بی‎عرضه‎ای طرفید. آدم بی‎خیر و برکتی که نمی‎شود توقع زیادی از او داشت. زیرا تکلیف خودش را نمی‎داند.


ارمیا جوهریان

چگونه به تفکر و تخیل خلاق دست یابیم

تفکر خلاق، یعنی راه‎های جدید و مؤثر برای انجام دادن کارها

موفقیت‎های گوناگون، اعم از موفقیت در خانه، محل کار و اجتماع، به یافتن راه‎هایی برای انجام هر چه بهتر کارها بستگی دارد.

ایمان داشته باشید به اینکه می‎توانید موفق شوید. اعتقاد داشتن به اینکه کاری می‎تواند انجام پذیرد، ذهن را برای یافتن راه انجام آن حرکت وامی‎دارد. وقتی به کاری ایمان داشته باشید، فکرتان راه‎های انجام آن را پیدا می‎کند. وقتی ایمان بیاورید که چیزی ناممکن است، فکرتان در پی دلایلی می‎گردد که این مطلب را اثبات کند؛ ولی وقتی ایمان داشته باشید، ایمانی حقیقی که کاری شدنی است، فکرتان راه‎های انجام آن را می‎یابد. ایمان داشتن به امکان تحقق مسائل، در حقیقت جاده را برای راه‎حل‎های خلاق هموار می‎سازد. در حالی‎که ایمان داشتن به عدم تحقق آنها تفکری ویرانگر است. این نکته را می‎توان به تمام موقعیت‎ها، چه بزرگ و چه کوچک، تعمیم داد.

کلمه "ناممکن" را از فرهنگ لغات خود خارج کنید. ناممکن واژه ویرانگری است. فکر "این کار نشدنی" است زنجیره‎وار افکار منفی دیگری را در تأیید خود تولید می‎کند.

به چیزی بیندیشید که زمانی دوست داشتید آن را انجام بدهید. اما به دلیل آنکه آن را ناشدنی می‎پنداشتید، از انجام آن خودداری کرده بدید. حالا، سعی کنید فهرستی از دلایلی که اثبات می‎کند می‎توانید آن را انجام دهید، تهیه کنید.


در حقیقت، هیچ‎کاری را نمی‎توان به بهترین شکل و در قالب تنها یک راه انجام داد. برای چیدمان مبلمان یک منزل، برای گلکاری یک فضای‎سبز، برای فروختن یک جنس، تربیت‎کردن یک کودک و یا پختن یک استیک، بهترین راهِ منحصر به فردی وجود ندارد. به تعداد اندیشه‏‎های خلاق راه‎های بی‎شماری می‎شود یافت که هر یک می‎توانند بهترین هم باشند.

تفکر سنتی، دشمن خانگی و درجه یک انسانی است که دوست دارد یک برنامه پیشرفت فردیِ خلاق داشته باشد. تفکر سنتی، ذهن شما را منجمد می‎کند. جلو پیشرفت شما را می‎گیرد و اجازه نمی‎دهد از خلاقیت بهره‎ای ببرید.

به نظرات افراد توجه کنید. فکرهای جدید را پذیرا شوید.

پیوسته در حال جستجو باشید. سنت‎شکن باشید.

پیشرو باشید، نه دنباله‎رو.


توانایی، یک برداشت ذهنی است. میزان کاری که می‎توانیم انجام بدهیم، به میزان تصوری که از توانایی انجام آن کار داریم، بستگی دارد. وقتی به‎راستی ایمان داشته باشیم که می‎توانیم کار بیشتری انجام دهیم، ذهنمان خلاقانه در پی راه‎هایی می‎گردد که کلید کار را به دستمان بدهد.


معجون موفقیت در زمینه کسب و تجارت، خانه و اجتماع این است: بهتر از گذشته کار کن (کیفیت بادهی‎ات را بهتر کن) و بیشتر از گذشته کار کن (میزان بازدهی‎ات را بیشتر کن)

اگر متقاعد شده‎اید که انجام بیشتر و بهتر کارها مقرون به صرفه است، این دستورالعمل دو مرحله‎ای را انجام دهید:

الف _ مشتاقانه پیشنهادهایی را برای انجام کار بیشتر بپذیرید. کسی که مسئولیت کاری را به شما محول می‎کند، در حقیقت روی شما حساب کرده است. پذیرفتن مسئولیت‎های بزرگتر در کار، شما را برجسته‎تر می‎کند و نشان می‎دهد که ارزش بیشتری دارید.

ب _ روی این مسئله تمرکز کنید که چطور می‎توانم بیشتر کار کنم؟ جواب‎های خلاق از راه می‎رسند. بعضی از این جواب‎ها ممکن است شامل برنامه‎ریزی بهتر، انضباط بیشتر و یا مختصر و مفید کردن فعالیت‎های روزمره، یا کلاً حذف امور غیرضروری باشد، ولی اجازه بدهید تکرار کنم که راه‎حلِ "بیشتر کار کردن" خودش پیدا می‎شود.

ارمیا جوهریان

بگومگوها از کجا آغاز می‎شود؟

از خودتان پرسیده‎اید که عامل پیدایش دعواها چیست؟ دستِ‎کم نود و نُه درصد موارد، بگومَگوها بر سر مسائل بی‎اهمیت و پیش‎پا افتاده‎ای است. چیزهای کوچک و پیش‎پا افتاده معمولاً به جر و بحث می‎انجامد. پس برای آنکه دیگر بحثی پیش نیاید، مسائل بی‎ارزش را پیش نکشید.

پیش از آنکه ایرادی بگیرید یا اتهامی بزنید یا کسی را سرزنش کنید یا برای دفاع از خود، ضدحمله‎ای ترتیب دهید، از خود بپرسید "آیا واقعاً ارزشش را دارد؟" در بیشتر موارد، ندارد و شما می‎توانید از یک درگیری بیهوده در امان بمانید. این پرسش "به‎راستی ارزشش را دارد؟" در تمام موقعیت‎هایی که برای شما مسأله‎ساز می‎شود می‎تواند مشکل‎گشا باشد.

ارمیا جوهریان

شروط لازم برای یک سخنرانی خوب

تقریباً همه آرزو دارند از توانایی لازم برای ایراد یک سخنرانی بی نقص و درجه یک برخوردار باشند، با وجود این، کمتر کسی به این آرزو دست می‎یابد. بیشتر افراد سخنران خوبی نیستند. چرا ؟؟؟ دلیل آن ساده است. بیشتر مردم به بهای توجه بیش از حد روی نکات کوچک و کم اهمیت سخنرانی، از اصول بزرگ و مهم باز می‎مانند. وقتی خودشان را برای سخنرانی آماده می‎کنند، با انبوهی از تذکرات درونی روبرو می‎شوند؛ مانند "یادم باشد صاف بایستم"؛ "آرام باشم"؛ "دستهایم را تکان ندهم"؛ "نگذارم مردم بفهمند که از یادداشتهایم استفاده می‎کنم"؛ "مراقب باشم که اشتباه دستوری نداشته باشم، مبادا بگویم گاهاً، تلفناً و بگویم گاهی، تلفنی"؛ "یقه‎ام مرتب باشد"؛ "بلند صحبت کنم ولی نه خیلی بلند" و ...

با این تفاصیل وقتی سخنران بیچاره از جایش بلند می‎شود تا صحبت کند، چه اتفاقی می‎افتد؟ وحشت سراپایش را می‎گیرد؛ طوماری از کارهای ممنوع را مانند چکش بالای سر خود گرفته و به همین خاطر موقع سخنرانی قاطی می‎کند! و سخنرانی‎اش ناموفق از کار درمی‎آید!

سخنران می‎بایست حواسش را به اصول مهم سخنرانی جمع کند. یعنی آگاهی از چیزی که می‎خواهد راجع به آن حرف بزند و اشتیاق شدیدی که برای گفتن آن به مردم دارد.

همه سخنرانان موفق در یک نکته مشترک هستند. آنها چیزی برای گفتن دارند که برای بیان آن به مردم سر از پا نمی‎شناسند.

اجازه ندهید اندیشه‎های منفی و مسائل پیش‎پا افتاده شما را از ایراد یک سخنرانی  موفق باز دارد.

ارمیا جوهریان

چگونه بزرگ بیندیشیم

هنگامیکه موفقیت شرط باشد، مردم را با متر یا کیلو یا میزان تحصیلات و یا پیشینه خانوادگی‎شان نمی‎سنجند؛ بلکه آنها را براساس میزان توقع‎شان ارزیابی می‎کنند. میزان توقع ما میزان موفقیت ماست. بزرگترین ضعف انسان کوچک شمردن یا به عبارت ساده‎تر، دستِ‎کم گرفتن خود است که به اشکال مختلفی ظاهر می‎شود.

حتماً شنیده‎اید که می‎گویند خود را بشناس!

ولی انگار برداشت مردم از این عبارت آن است که فقط جنبه‎های منفیِ خود را بشناس! بدین ترتیب، خودسنجی مترادف طوماری از کاستی‎ها، ناتوانی‎ها و نقطه ضعف‎ها شده است. البته شناخت ناتوانی‎ها خوب است. زیرا زمینه‎هایی را که هنوز می‎توانیم در آن رشد کنیم به ما نشان می‎دهد. ولی اگر تنها نقطه ضعف‎های خود را بشناسیم، دچار مشکل می‎شویم و ارزش خود را از دست می‎دهیم.

شما بزرگتر از آن هستید که فکر می‎کنید. پس اندیشه خود را تا حد ظرفیت حقیقی خود گسترش دهید. سعی کنید افکارتان به بزرگی مقامتان باشد! هرگز، هرگز و هرگز خود را دستِ‎کم نگیرید.

برای بزرگ‎اندیش بودن باید لغات و عباراتی را به کار ببریم که تصاویر ذهنی مثبت و بزرگ را در ذهن تداعی می‎کنند.

الف) از لغات و عبارات بزرک‎اندیشانه، مثبت و شادی‎بخش برای توصیف احوال خود استفاده کنید.

ب) از کلمات و عبارات خوشایند، شادی‎بخش و روشن برای توصیف دیگران استفاده کنید.

ج) با لحنی مثبت به دیگران دلگرمی دهید و در هر موقعیتی که پیش می‎آید از آنها تعریف کنید.

د) برای توضیح طرح‎ها و نقشه‎هایتان از کلمات مثبت استفاده کنید.

 

تنها وضعیت موجود را نبینید، بلکه امکانات فردا را هم در نظر آورید. بزرگ‎اندیشان خود را عادت داده‎اند که در برابر هر مسأله‎ای تنها وضعیت موجود را ندیده بلکه امکانات فردا را هم در نظر آورند.

به چیزها آنگونه که هستند نگاه نکنید، بلکه به امکاناتی که می‎توانند داشته باشند نظر کنید. توجه به هر چیزی ارزش و اعتبار می‎بخشد. شخص بزرگ‎اندیش همیشه به امکاناتی که می‎تواند در آینده تحقق یابد، توجه می‎کند، او اسیر زمان حال نیست.

ارمیا جوهریان

به خود اطمینان کنید و ترس را از میان ببرید

هنگامیکه از دوستان خود می‎شنوید "این فقط زاییده تخیلات خودت است، نگران نباش! چیزی وجود ندارد از آن بترسی" در خوش‎نیتی آنها شک نکنید.

با وجود این، خودِ شما بهتر می‎دانید که این قبیل مُسکن‎های ضدِترس هرگز کاری نبوده‎اند. چنین عبارات و جملات آرام‎بخشی می‎توانند برای چند دقیقه یا حتی چند ساعت ترس شما را تسکین دهند، اما درمان از طریق القای "این فقط زاییده تخیلات خودت است" در واقع نه ایجاد اطمینان می‎کند و نه ترس را از بین می‎برد.

بله، ترس واقعیت دارد. و ما مجبور هستیم برای به زانو درآوردن آن ابتدا وجودش را بپذیریم و بعد بشناسیم.

بسیاری از ترس‎های عصر ما منشأ روانی دارند. نگرانی، تنش، دستپاچگی و سردرگمی ... همه و همه، از تخیلات منفی و به بیراهه‎رفته نشأت می‎گیرند، اما فقط با دانستن زمینه‎های رشد ترس نمی‎توان آن را درمان کرد. اگر پزشکی دریابد که بخشی از بدن شما دچار عفونت شده است، کار را در آن مرحله متوقف نمی‎کند. بلکه درمان را تا از میان بردن آن عفونت ادامه می‎دهد.

ترس دشمن شماره یک موفقیت است. ترس اجازه نمی‎دهد مردم از فرصت‎هایی که به آنها روآورده است استفاده کنند. ترس انرژی و کارآیی را تحلیل می‎برد. انسان‎ها را عملاً بیمار می‎کند و عمر را کوتاه می‎کند. ترس می‎تواند به محض حرف زدن دهانتان را ببندد.

ترس یا عدم اطمینان و فقدان اعتماد به نفس، می‎تواند علت نابسامانی اقتصادی بسیاری از انسان‎ها باشد و توجیه‎کننده این مسئله که میلونها نفر از مردم کمتر شاهد موفقیت را در آغوش گرفته و امکانات زندگی خویش بهره نمی‎گیرند. ترس یک نیروی ویرانگر است. به هر شکلی که تصور کند ترس می‎تواند انسان را از کامروایی در زندگی بازدارد.

ترس به هر شکل و میزانی که باشد نوعی عفونت روانی است. همان‎گونه که یک عفونت جسمی را به یاری شیوه‎های درمانی شناخته شده و موفق مداوا می‎کنیم یک عفونت ذهنی را هم می‎توانیم درمان کنیم.

پس در آغاز، توجه را به این اصل معطوف می‎کنیم که:

اعتماد به نفس تماماً اکتسابی است. به این معنا که هیچ‎کس با اعتماد به نفس از مادر زاده نمی‎شود، آن دسته از آشنایان شما که با گردن‎های افراخته و نگاه‎های مصمم چهره‎های شاخص اجتماع هستند، بر نگرانی چیره شده‎اند. آنها در همه جا و همه وقت با راحتی و بدون دغدغه ظاهر می‎شوند، زیرا تنها با همت خویش است که آن اطمینان خاطر را ذره‎ذره اندوخته‎اند.

اقدام ترس را برطرف می‎سازد و بلاتکلیفی و تعلل به ترس میدان می‎دهد.

پس تکرار می‎کنم، اقدام، ترس را از بین می‎برد.

هنگامی‎که با مشکلات بزرگ روبرو می‎شویم، نباید آن‎قدر درنگ کنیم که فرصت از دست برود. تا زمانی که دست به اقدام نبرده‎ایم امید یافتن راه حل در تیرگی پنهان می‎ماند. امید داشتن خود یک شروع است ولی برای به چنگ آوردن پیروزی باید امید همراه با عمل همراه گردد.

از قانون اقدام کردن استفاده کنید. در برابر ترس‎های بزرگ و کوچک محکم بایستید و دنبال راه حل بگردید. از خود بپیرسید: "برای نابودی ترس خودچه کاری باید انجام دهم؟"

ترس خود را مهار کنید و آن‎گاه دست به عمل مناسب بزنید.

چند راه حل عملی برای مقابله با ترس‎های متفاوت

الف) خجالت‎کشیدن به‎خاطر قیافه

به خودتان برسید، به یک آرایشگاه خوب بروید، کفش‎هایتان را برق بیندازید. سعی کنید لباسهایتان همیشه تمیز و اتو کرده باشد. در مجموع سر و وضع‎تان را بهتر کنید. این کار بدون لباسهای گران‎قیمت هم امکان‎پذیر است.

ب) ترس به‎خاطر از دست‎دادن مشتریان مهم

تلاش خود را برای ارائه خدمات بیشتر و بهتر، دو برابر کنید. آنچه را که باعث سلب اعتماد مشتری می‎شود، از بین ببرید

ج) ترس از مردود شدن

به‎جای آنکه وقت خود را صرف نگرانی کنید، درس بخوانید.

د) ترس از چیزهایی که در حیطه اختیار و کنترل شما نیستند

توجه خود را به امور دیگر معطوف کنید. بروید سراغ باغچه‎تان و علف‎های هرز را بیرون بکشید. با بچه‎هایتان بازی کنید. به سینما بروید.

ه) ترس از آسیب‎های جسمانی در اثر عواملی که مطلقاً خارج از کنترل شما هستند؛ مثل گردباد یا زلزله یا سوانح هوایی ...

توجه خود را به تسکین دادن ترس و اضطراب دیگران معطوف کنید. دعا بخوانید.

ط) ترس از اینکه دیگران درباره شما چه فکر می‎کنند یا در فلان مورد چه خواهند گفت

از درستی کارهایی که قصد انجام آن را دارید، مطمئن شوید. سپس آنها را انجام دهید. تا به حال هیچ‎کس کار ارزشمندی را بدون زیر سؤال رفتن انجام نداده است.

ی) ترس از سرمایه‎گذاری یا خرید منزل ...

همه جوانب را بررسی کنید و بعد تصمیم بگیرید، سپس قاطعانه آن را به انجام برسانید. به قضاوت‎های خود اعتماد کنید.

ک) ترس از مردم

سعی کنید درک درستی از مردم پیدا کنید. به‎خاطر داشته باشید که دیگران نیز هر یک انسانی هستند، درست مانند خود شما.

 

از این دستورالعمل دو مرحله‎ای برای کسب اعتماد و برطرف‎کردن ترس خود استفاده کنید:

الف) ترس خود را مهار کنید. به چهارمیخ بکشید. دقیقاً مشخص کنید که از چه چیز هراس دارید.

ب) سپس دست به عمل بزنید. برای هر نوع ترس، راه حلی وجود دارد.

به باد داشته باشید که دست روس دست گذاشتن فقط ترس را بزرگتر و هراس‎انگیزتر می‎کند. سریع اقدام کنید. مصمم باشید.

عدم اعتماد به نفس در بیشتر موارد به استفاده‎های غلط از حافظه ارتباط دارد.

مغز شما شباهت زیادی به یک بانک دارد. شما هر روز در "بانک ذهنی" خود سپرده‎های فکری می‎گذارید. این سپرده‎های فکری روی هم جمع می‎شوند و حافظه شما را تشکیل می‎دهند. هنگامی‎که می‎نشینید فکر می‎کنید و یا هنگامی‎که با مشکلی روبرو می‎شوید، در حقیقت به بانک حافظه خود رجوع می‎کنید و می‎پرسید: "راجع‎به این موضوع چه چیزهایی می‎دانم؟"

بانک حافظه شما به‎طورِ خودکار، با توجه به خرده اطلاعاتی که قبلاً به ذهن سپرده‎اید و با وضعیت موجود ارتباط دارد، پاسخ مناسب را در اختیارتان قرار می‎دهد. بنابراین، حافظه شما یک مخزن عمده مواد خام برای تفکرات جدید شماست.

پاسخگوی بانک حافظه شما فرد بسیار قابل اعتمادی است. هرگز به شما دروغ نمی‎گوید. اگر به او مراجعه کنید و بگویید: "آقای پاسخگو! لطفاً تعدادی از سپرده‎های ذهنی مرا که گواهی می‎دهد از همه بیدست‎وپاترم در اختیارم قرار دهید"، او خواهد گفت "بله حتماً، یادتان می‎آید دوبار قبل که می‎خواستید این کار را انجام دهید، چه شکستی خوردید؟ یادتان می‎آید معلم کلاس ششم‎تان راجع‎به ناتوانی شما در انجام کارها چه گفت... یادتان می‎آید آن روز تصادفاً از همکارانتان ، که راجع‎به شما حرف می‎زدند، چه شنیدید... یادتان می‎آید ...".

او همین‎طور ادامه می‎دهد و افکاری را که بیانگر بی‎لیاقتی شما هستند، از حساب ذهنی‎تان بیرون می‎آورد.

حال فرض کنید با این نیت نزد سخنگوی حافظه خود بروید که از او بپرسید: "آقای سخنگو با تصمیم بزرگی روبرو شده‎ام، می‎توانید افکاری در اختیارم بگذارید که به من قوت قلب بدهد؟"

آقای سخنگو به شما می‎گوید: "البته آقا!" و این‎بار، ذهنیاتی را از سپرده‎های قبلی بیرون می‎آورد که همگی نمایانگر توانایی شما و موفق‎شدنتان هستند. "یادتان می‎آید که قبلاً در موردی مشابه چه خوب از عهده برآمدید... یادتان می‎آید دوستانتان چه ابراز محبتی می‎کردند؟ یادتان می‎آید...؟"

آقای سخنگو، در عین آمادگی، به شما امکان می‎دهد که سپرده‎های ذهنی خود را هر زمان که خواستید برداشت کنید. آخر هر چه باشد، آن بانک متعلق به خودِ شماست.

 

الف) فقط افکار مثبت را به بانک ذهنی خود بسپارید. بیایید برخورد درستی با قضیه داشته باشیم. همه افراد به وفور با موقعیت‎های یأسآور، ناخوش‎آیند و دستپاچه‎کننده روبرو می‎شوند. ولی برخورد آدمهای موفق و ناموفق با این موقعیت‎ها کاملاً متفاوت است. افراد ناموفق قضیه را به اصطلاح به دل می‎گیرند. آنها به تجربیات ناخوش‎آیند خود می‎چسبند، بنابراین در حافظه خود جای خوبی به آنها می‎دهند. آنها هیچ‎گاه ذهنیاتشان را از خود دور نمی‎کنند و بسا که خاطرات ناخوش‎آیند آنها، آخرین چیزی باشد که شب هنگام به آن فکر می‎کنند.

برعکس، مردم موفق و متکی به خود هیچ‎گاه به خاطرات منفی خود رجوع نمی‎کنند، آنها در سپردن اندیشه‎های مثبت به بانک حافظه خود ید طولایی دارند.

لحظاتی که با افکار خود خلوت کرده‎اید، وقتی که رانندگی می‎کنید، و یا به تنهایی غذا می‎خورید، تجربیات مثبت و خوشایند خود را از نظر بگذرانید. در بانک حافظه خود افکار مثبت بگذارید. این کار اعتماد به نفس شما را افزون می‎کند و در شما این احساس مطبوع را برمی‎انگیزد که خیلی سرحال هستم و در ضمن به حفظ تندرستی شما کمک می‎کند.

درست پیش از آنکه به خواب بروید، افکار مثبت را به بانک حافظه خود بسپارید. موهبت‎های خود را برشمارید. همه چیزهای خوبی را که به خاطر آنها باید شکرگزار باشید به خاطر آورید: زن یا شوهرتان، کودکان، دوستان و سلامتی‎تان را کارهای خوبی را که امروز از مردم دیده‎اید، به یاد آورید. پیروزی‎ها و موفقیت‎های بزرگ و کوچکتان را از نظر بگذرانید. دلائل خرسندی خود را از زنده بودن برشمارید.

ب) فقط افکار مثبت از بانک ذهن خود برداشت کنید. افکار منفی را پیش از آنکه تبدیل به هیولاهای ذهنی شوند، از بین ببرید. انسان می‎تواند تقریباً هر واقعه ناخوشایند یک هیولای ذهنی بسازد. شکست‎های شغلی، بی‎وفایی‎های معشوق، سرمایه‎گذاری‎های ناموفق، سرخوردگی‎ها از رفتار فرزند، همه و همه هیولاهای ذهنی هستند! روشن است که اگر هر فکر منفی با یادآوری‎های مکرر تقویت شود، می‎تواند با تبدیل شدن به یک هیولای ذهنی، اعتماد به نفس شخص را خرد کند و منجر به مشکلات روانی حاد شود. انسان‎های زیادی خودکشی و اقدام به از بین بردن خود می‎کنند. شواهد نشان می‎دهد که میلیون‎ها نفر از مردم نیز خود را به شکلی تدریجی و بی‎سروصدا از بین می‎برند. هنوز اشخاصی وجود دارند که به جای خودکشی، روان خود را نابود می‎سازند و پیوسته در جستجوی راه‎هایی برای تحقیر، تنبیه و کلاً خوار شمردن خود هستند. یک مشکل روانی، خواه کوچک و یا بزرگ، اینگونه درمان می‎شود که شخص عادت کند به جای برداشت نمودن نکات منفی از بانک حافظه خود، افکار مثبت را برداشت کند. هیولاهای ذهنی نسازید. افکار ناخوشایند را از بانک حافظه خود بیرون نیاورید. هنگامی‎که تجربیاتی از هر نوع را به یاد می‎آورید، روی قسمت‎های خوب آن تأکید کنید. خاطرات بد را فراموش کنید، آنها را دفن کنید. اگر متوجه شدید که دارید جنبه‎های منفی را مرور می‎کنید، ذهن خود را به سوی دیگری منحرف کنید.

در اینجا مطلب مهم و دلگرم‎کننده‎ای نیز وجود دارد. ذهنتان از شما می‎خواهد که مسائل ناخوشایند را فراموش کنید. اگر فقط ذره‎ای همکاری داشته باشید، خاطرات ناخوشایند به تدریج محو می‎شوند و سخنگویی که در بانک حافظه شماست، آنها را باطل می‎کند.

اگر فقط خود را از یادآوری موضوعات ناخوشایند منع کنیم، به راحتی می‎توانیم آنها را فراموش کنیم. تنها افکار مثبت را از بانک حافظه خود برداشت کنید. بگذارید بقیه آنها محو و نابود شوند. تنها به این ترتیب ممکن است اعتماد به نفس و احساس در اوج بودن در وجود شما بارور شود. اگر جلوی افکار منفی و تحقیرکننده خود را بگیرید، قدم بزرگی در راه غلبه بر ترس برداشته‎اید.

 

روراست عمل کردن، وجدانتان را آسوده نگاه می‎دارد و در شما اعتماد به نفس ایجاد می‎کند. وقتی کاری را که به بدی شهرت یافته است، انجام می‎دهیم دو اتفاق منفی رخ می‎دهد: اول اینکه احساس گناه می‎کنیم و در نتیجه اعتماد به نفسمان را از بین می‎بریم و دیگر اینکه مردم دیر یا زود متوجه خطای ما می‎شوند و از ما سلب اعتماد می‎کنند.

درستکار باشید و اعتماد به نفس خود را حفظ کنید. این همان کمکی است که از فکر خود برای موفق شدن می‎گیرید. پس برای آنکه اعتماد به نفس را در خودتان تقویت کنید، متهورانه عمل کنید.

روانشناسان معتقدند که ما می‎توانیم نگرش‎های خود را با تغییر دادن رفتار خود اصلاح کنیم. مثلاً اگر خود را به خندیدن وادارید، بیشتر حالت خندیدن پیدا می‎کنید، یا اگر صاف بایستید و محکم راه بروید، بیشتر احساس قدرت می‎کنید. حالا اخم کنید ببینید که آیا براستی احساس عصبانیت و دلخوری به شما دست نمی‎دهد؟

به آسانی می‎توان اثبات کرد که انگیزه‎های کنترل شده قادرند هیجانات را تغییر دهند. برای آنکه با اعتماد به نفس بیندیشیم، باید با اعتماد به نفس عمل کنیم.

همیشه در ردیف‎های جلو بنشینید.

نگاه کردن به چشمان دیگران را تمرین کنید.

سرعت راه رفتن‎تان را بیست و پنج درصد تندتر کنید.

بلند و جدی حرف زدن را تمرین کنید.

خندان باشید.

ارمیا جوهریان

با عذرتراشی یا بیماری شکست‎پذیری مقابله کنید

اگر می‎خواهید خود را برای کسب پیروزی آماده کنید، باید موضوع مورد مطالعه خود را مردم قرار دهید. برای این کار مردم را به دقت تمام زیرِ نظر بگیرید تا اصول و قوانین کسب موفقیت را کشف کنید و سپس در زندگی خود به کار گیرید. بهتر است هرچه زودتر دست به کار شوید.

در مردم‎شناسی خود تَعمق کنید! در می‎یابید که افراد ناموفق از یک بیماری فکری که اندیشه‎های آنان را سرکوب می‎کند، رنج میبرند. ما نام "عذرتراشی" را بر این بیماری می‎گذاریم. همه افراد ناموفق نوع پیشرفته این بیماری و بیشتر افراد متوسط دستِ‎کم نوع خفیف آن را دارند.متوجه خواهید شد که عذرتراشی توجیه‎کننده تفاوت بین افراد فعال و آن دسته افراد دیگری است که به شکلی رِقت‎انگیز به کار کنونی خود چسبیده و دائم در اضطراب ازدست‎دادن آن هستند. همچنین درخواهید یافت که هرچه فرد موفق‎تر باشد کمتر به عذر و بهانه متوسل می‎شود.

آنهایی که در زندگی به جایی نرسیده‎اند و برنامه‎ای هم برای رسیدن به جایی ندارند، همیشه برای تبرئه خود یک کتاب توجیهات آماده دارند. افرادی که کارهایشان چنگی به دل نمی‎زند، در توضیح "چرا نداریم، چرا نمی‎توانیم، چرا نیستیم و چرا فلان کار را انجام نمی‎دهیم" حاضر جوابند.

زندگی افراد موفق را مورد بررسی قرار دهید تا پی ببرید که تمام بهانه‎هایی را که یک آدم معمولی می‎آورد، یک آدم موفق هم می‎تواند بیاورد، اما نمی‎آورد.

عذرتراشی مانند همه بیماری‎های دیگر، اگر به درستی درمان نشود وخیم‎تر می‎شود. قربانی این بیماری، چنین روندِ ذهنی را طی می‎کند: "آنقدر که باید کارم را خوب انجام نمی‎دهم از چه بهانه‎ای استفاده کنم که به من کمک کند حفظ ظاهر کنم؟ بگذار ببینم، ضعف بُنیه؟ نداشتن تحصیلات؟ پیری؟ جوانی؟ بداقبالی؟ همسر؟ بدبیاری‎های شخصی؟ یا تربیت خانوادگی؟"

هنگامی‎که قربانی شکست‎پذیری بهانه "مناسبی" یافت، به آن متوسل می‎شود. سپس با تکیه به آن، عدم موفقیتش را برای دیگران و خودش توجیه می‎کند.

هر زمانی که قربانی به بهانه‎ای متوسل می‎شود، آن بهانه در ضمیر ناخودآگاهِ او نقش عمیق‎تری می‎بندد. اندیشه‎های ما، چه مثبت و چه منفی، با مداومت در تکرار، تقذیه و تقویت می‎شوند. قربانی بیماری عذرتراشی در آغاز می‎داند که بهانه او کمابیش یک دروغ است، اما هرچه بیشتر آن را تکرار می‎کند، امر بر خود او نیز مُشتبه می‎گردد و بهانه حکم دلیل محکمی را می‎یابد که به موجب آن نتوانسته است آن‎طور که باید موفق باشد.

بنابراین مرحله نخست در برنامه‎ای که به سوی موفقیت دارید، آن است که خود را در برابر عذرتراشی یا بیماری شکست‎پذیری واکسینه کنید.

بیماری شکست‎پذیری به صورت‎های گوناگون پدیدار می‎شود، ام مخربترین انواع آن بهانه‎های فقدان تندرستی، فقدان هوش، فقدان سنِ مناسب و فقدان شانس و اقبال است.

ناخوشی به هزار شکل مختلف به عنوان بهانه‎ای در توجیه ناتوانی در انجام خواسته‎ها، ناتوانی در پذیرش مسئولیت‎های سنگین، ناتوانی در کسب درآمد بیشتر و ناتوانی در موفقیت، مورد استفاده قرار می‎گیرد.میلونها میلیون انسان، گرفتار بیماری عذرتراشی هستند. ولی آیا معذورات آنها در بیشتر موارد موجه است؟ برای لحظه‎ای تمام دوستان موفق خود را در نظر آورید که می‎توانستند از بیماری به عنوان بهانه‎ای استفاده کنند اما این کار را نکرده‎اند.

دوستان پزشک و جراح من معتقدند که نمونه کاملی از یک فرد سالم به هیچ‎وجه وجود ندارد. همه افراد از لحاظ تندرستی دچار مشکلی هستند. بسیاری از آنها بطور کلی یا تا حدودی خود را تسلیم بهانه فقدان تندرستی می‎کنند، اما انسان‎های کمال‎گرا هرگز چنین کاری نمی‎کنند.

کتاب جالب دکتر شیندلر، با عنوان "چگونه 365 روز در سال زندگی کینم"، را حتما بخوانید! دکتر شیندلر در این کتاب نشان داده است که سه تخت از هر چهارتخت بیمارستانها را افرادی اشغال کرده‎اند که بیماری‎شان منشاء عصبی دارد. تصور کنید که اگر سه چهارم بیماران، یادگرفته بودند که چگونه تنش‌های عصبی خود را کنترل کنند، هرگز سر و کارشان به بیمارستان‎ها نمی‎افتاد. "هیجانات عصبی" خود را کنترل کنید و برای آنها برنامه داشته باشید.

چهار پیشنهاد برای شما که می‎خواهید با بهانه فقدان تندرستی مقابله کنید!

یک. درباره بیماریهای خود صحبتی نکنید. هرچه بیشتر درباره یک بیماری حرف بزنید، حتی اگر یک سرماخوردگی ساده باشد، حالتان بدتر می‎شود.

دو. نگران سلامتی خود نباشید.

سه. خوشحال باشید که تا همین اندازه سالم و تندرست هستید. به‎جای شکایت‎کردن از ناخوشی‎ها بهتر است بخاطر تندرستی خود شادمان باشید.

چهار. به خود بگویید "فرسودگی بهتر از شکستگی است." زندگی ارزانی شماست تا از آن لذت ببرید. آن را هدر ندهید. زندگی را در واهمه‎های خوابیدن در بستر بیماری نگذرانید.

برای موفق‎شدن باید باهوش بود.

بهانه فقدان هوش با تلقینات "استعداد این کار را ندارم" چیز متداولی است. در حقیقت چنان همه‎گیر است که شاید نود و پنج درصد از افراد دور و بر ما به درجات مختلف گرفتار آن باشند. برخلاف دیگر انواع بهانه، اشخاصی که گرفتار این مشکل خاص هستند، دم برنمی‎آورند. کمتر کسانی صراحتاً قبول می‎کنند که بهره هوشی کافی ندارند. آنها در اعماق وجود خود با این احساس کلنجار می‎روند.

بیشتر ما آدم‎ها در ارتباط با مسأله هوش و استعداد دو اشتباه اساسی مرتکب می‎شویم:

الف. هوش و استعداد خود را دستِ‎کم می‎گیریم.

ب. درباره هوش و استعداد دیگران اغراق می‎کنیم.

به دلیل این دو اشتباه، بیشتر مردم توانایی‎های خود را چندان جدی نمی‎گیرند. آنها توان رقابت بر سرِ فرصت‎های شغلی از دست می‎دهند. زیرا معتقدند آن کار "کله" می‎خواهد. غافل از آن که غریبه‎ای از راه می‎رسد که پروای هوش ندارد و کار را می‎رباید.

مسأله تعیین‎کننده، میزان هوش نیست بلکه نحوه استفاده‎ای است که از هوش خود، هر اندازه که باشد، می‎کنید. نگرشی که نسبت به هوش خود دارید، بسیار مهمتر از میزان هوش شماست. اجازه دهید این جمله را به دلیل اهمیت آن تکرار کنم:

"نگرشی که نسبت به هوش خود دارید، بسیار مهمتر از میزان هوش شماست."

آیا کودک شما می‎تواند دانشمند شود؟

دکتر اِدوارد تلر یکی از فیزیک‎دانان برجسته امریکا می‎گوید: "کودک برای دانشمند شدن نیاز به ذهن باز و سریع‎الاِنتقالی ندارد، نیاز به حافظه خارق‎العاده‎ای هم ندارد. لازم نیست در مدرسه، نمره‎های بسیار بالایی داشته باشد. تنها عامل تعیین کننده در این میان آن است که کودک علاقه بسیار زیادی به مسائل علمی داشته باشد."

علاقه و اشتیاق حتی در حیطه علم نیز یک عامل تعیین‎کننده است!

شخصی که ضریب هوش او صد باشد، به یاری دیدگاهی مثبت، خوش‎بینانه و مساعد، می‎تواند پول، احترام و موفقیت بیشتری کسب کند تا شخصی که با ضریب هوشی صدوبیست، منفی‎باف، بدبین و تک‎رو باشد.

اندکی فهم برای چسبیدن به یک کار (نظیر امور عادی یا وظایف با یک طرح) تا به اتمام رساندن آن، مفیدتر از هوشی است که بلااستفاده گذارده شود، گرچه هوشی در حد نبوغ باشد. زیرا پایداری، نودوپنج درصد از توانایی را تشکیل می‎دهد.

سه راه برای از میان بردن بهانه‎های فقدان هوش

الف. هیچ‎وقت خودتان را کم‎هوش و دیگران را باهوش تصور نکنید. خودتان را دستِ‎کم نگیرید. روی امتیازهایتان حساب کنید. استعدادهای خود را کشف کنید. به یاد داشته باشد که میزان هوش شما هیچ اهمیتی ندارد، بلکه نوع استفاده از آن هوش مطرح است. به‎جای نگرانی درباره ضریب هوش خود، فکرتان را به کار بیندازید.

ب. روزی چندبار به خود یادآوری کنید: "نگرش‎های من مهم‎تر از هوش من است." در منزل و محل کار، نگرش‎های مثبت را به کار ببندید. در هر کاری دلایل پیروزی خود را برشمارید و نه دلایل شکست را. نگرش "دارم برنده می‎شوم" را به‎دست آورید. هوش خود را در جهت کارهای مثبت و خلاق به کار ببرید. از آن برای یافتن کلیدهای موفقیت استفاده کنید، نه برای متقاعد کردن خودتان به شکست.

ج. به یاد داشته باشید که توانایی فکر کردن با ارزش‎تر از توانایی حفظ کردن اطلاعات است. از ذهن خود برای آفرینش و عملی ساختن ایده‎ها استفاده کنید. راه‎های بهتر و تازه‎تری برای انجام دادن کارها بیابید. از خود بپرسید: "آیا دارم از توانایی ذهنی خود برای ساختن تاریخ استفاده میکنم یا تنها برای ثبت کردن تاریخی که دیگران می‎سازند؟"

بهانه سن یا متقاعد شدن به شکست به دلیل نداشتن سن مناسب

این بهانه به دو صورت مشخص از راه می‎رسد:

"دیگر پیر شده‎ام"

"هنوز خیلی جوانم"

حتما از صدها نفر که در سنین مختلف هستند، شنیده‎اید که در توجیه کارآیی نه چندان خوب خود در زندگی، می‎گویند: برای شروع کردن دیگر پیر شده‎ام یا هنوز خیلی جوانم. نمی‎توانم به دلیل محدودیت‎های سن خود، کارهای مورد علاقه‌ام را شروع کنم.

واقعا عجیب و تأسف‎آور است که کمتر آدمی احساس می‎کند همگام با سن واقعی خود پیش می‎رود. این بهانه، هزاران انسان را از فرصت‎های حقیقی محروم کرده‎ است. آنان تصور می‎کنند که سنشان مناسب نیست، از این‎رو به خود زحمت آزمودن نیز نمی‎دهند.

بهانه "دیگر پیر شده‎ام" رایج‎ترین نوع بهانه‎گیری‎های مربوط به سن است. این بیماری نفوذ ظریف و ناآگاهانه‎ای دارد. عذرتراشی‎های مربوط به سن را می‎توان از میان برد. سن و سال ما انسان‎ها چندان اهمیتی ندارد، بلکه این نگرش ماست که از سن یک موهبت یا یک مصیبت می‎سازد. با درمان عذرتراشی‎های سن فرصتهایی را که فکر می‎کردید برای همیشه از شما گرفته شده است ، به ‎دست آورید. زمانی‎که بر ترس خود از محدودیت‎های سن غالب شدید، همراه موفقیت، طول عمر را نیز به زندگی خود می‎بخشید.

انواع بهانه‎های "هنوز جوان هستم" نیز می‎توانند به انسان لطمه وارد کنند. فقط تصورات یک جوان می‎تواند از جوانی یک نقطه ضعف بسازد. اغلب می‎شنوید که در مشاغل خاصی، بلوغ جسمی کافی مورد نظر است، خصوصاً در شغل‎هایی مانند فروش اوراق بهادار یا بیمه‎نامه‎ها. اینکه برای جلب اعتماد یک سرمایه‎گذار، حتما باید موی‎تان خاکستری باشد یا اصلا مو نداشته باشید، استناد غلطی است. آنچه واقعا مطرح است، میزان تسلط شما به کارتان است. اگر کارتان را به خوبی بدانید و با مردم راه بیایید، باید گفت که بلوغ لازم را برای اداره کار دارا هستید. سن ربطی به توانایی ندارد، مگر آنکه خودتان را متقاعد کرده باشید که فقط گذر سالها می‎تواند از شما انسانی توانا و با اعتبار بسازد. اگر نشان دهید که توانایی‎های لازم را دارید و نگرشتان مثبت است، جوانی شما یک مزیت به حساب خواهد آمد.

راه حل‎هایی برای عذرتراشی سن

الف. به سن کنونی خود خوشبینانه نظر کنید. به خود بگویید: "هنوز جوان هستم" نه آنکه "دیگر پیر شده‎ام." در پی افق‎های جدید باشید و سرزندگی و شور جوانی را در خود بوجود آورید.

ب. حساب کنید که برای سازندگی و فعالیت هنوز چه مقدار فرصت باقی است. به یاد داشته باشید که افراد سی ساله هنوز هشتاد درصد از زندگی فعالشان را پیش رو دارند و پنجاه ساله‎ها هنوز چهل درصد عمرشان را برای استفاده از فرصت‎ها در اختیار دارند. زندگی در عمل طولانی‎تر از آن است که بیشتر مردم تصور می‎کنند.

ج. فرصت‎های آینده را به انجام کارهایی که واقعاً می‎خواهید انجام بدهید، اختصاص دهید. هنگامی دیر است که اجازه دهید ذهنتان منفی بافی کند و فکر کند دیگر دیر شده است. فکر نکنید: "باید سالها قبل شروع می‎کردم" این اندیشه مخرب است. در عوض فکر کنید: "می‎خواهم الآن شروع کنم، بهترین سال‎های من، پس از این است." این طرز تفکر مختص انسان‎های موفق است.

هر چیز علتی دارد.

چیزی بی‎دلیل رخ نمی‎دهد. حال چگونه باور کنیم که امور انسان‎ها از این قانون مستثنی است! با وجود این، کمتر روزی است که نشنوید آدمی مشکل خود را به بد اقبالی و موفقیت دیگری را به خوش اقبالی نسبت نداده باشد. در تمام حرفه‎ها (مدیریتبازرگانی، فروش، حقوق، مهندسی، بازیگری و ...) افراد به‎دلیل نگرش‎های متعالی و استفاده از بیشترین میزان تفکر در انجام کارهای دشوار توانسته‎اند رتبه خود را ارتقاء دهند.

قانون علت و معلول را بپذیرید. یک‎بار دیگر نگاه کنید به آنچه در ظاهر "شانس خوب" افراد نامیده می‎شود. چیزی به نام شانس پیدا نخواهید کرد، بلکه تنها آمادگی، طرح‎ریزی و تفکر موفقیت‎زا در مقدمه خوش‎اقبالی خواهید یافت. نگاه دوباره‎ای بیندازید به چیزی که در ظاهر "شانس بد" یک نفر خوانده می‎شود. اگر دقت کنید علل ویژه و مشخصی را کشف خواهید کرد. انسان‎های موفق در برخورد با موانع، به نتایج سازنده‎ای می‎رسند و به یاری آنها از موانع می‎گذرند. اما افراد متوسط و ناموفق، توان این را ندارند که از شکست‎های خود درس عبرت بگیرند.

خیال‎بافی نکنید. ماهیچه‎های ذهن خود را با رؤیای یک راه بی‎دردسر، برای به چنگ آوردن پیروزی خسته نکنید. هیچ‎کس به سادگی و از طریق شانس به موفقیت نمی‎رسد.

موفقیت از طریق رعایت ضوابط و تسلط بر اصولی که آن را تضمین می‎کنند، حاصل می‎شود. برای به‎دست آوردن ترفیع در کار، موفقیت و سایر موهبت‎های زندگی، روی شانس حساب نکنید. دادن چنین امتیازهایی در ردیف وظایف شانس نیست. در عوض بر تقویت قابلیت‎هایی که موجب موفقیت شما می‎شود تمرکز کنید.

ارمیا جوهریان

به موفقیت خود ایمان داشته باشید

 

موفقیت به مفهوم برخورداری از بسیاری از چیزهاست ...

از جمله رفاه در زندگی، خانه مناسب، استفاده از تعطیلات، مسافرت، جدیدترین امکانات، امنیت مالی و بهره‎مند ساختن فرزندان از بیشترین امتیازها...

موفقیت یعنی کسب احترام، بزرگی، عزت در محیط کار و عرصه اجتماع. موفقیت یعنی آزادی، رهایی از نگرانی، سرخوردگی و شکست. موفقیت یعنی احترام به خویش؛ دیدن آنکه زندگی پیوسته شادمانه‎تر و رضایت‎بخش‎تر می‎شود و می‎توان برای آنهایی که مسئولیت‎شان بر دوش ماست، کاری کرد.

موفقیت یعنی پیروزی.

موفقیت یا کامیابی هدف زندگی است.

هر انسانی خواهان موفقیت بوده و طالب بهترین چیزهایی است که روزگار می‎تواند به او بدهد. هیچ‎کس از حرکت لاک‎پشتی و زندگی متوسط خشنود نیست. هیچ‎کس دوست ندارد احساس حقارت کند.

در این جمله کتاب انجیل مقدس که می‎گوید: ایمان قادر است کوه را از جا بَرکند، نشانه ای از یک حکمت عملی و زندگی‎ساز به چشم می‎خورد. اگر براستی ایمان داشته باشید که می‎توانید کوهی را از جای خود حرکت دهید، در این کار موفق خواهید شد. بسیاری از مردم فاقد چنین اعتقادی هستند و در نتیجه توان حرکت دادن کوه‎ها را ندارند.

شاید گاهی این جملات را شنیده باشید که احمقانه است فکر کنیم کوهی را تنها با گفتن "ای کوه حرکت کن" می‎توان حرکت داد. این غیرممکن است.

کسانی‎که این‎گونه می‎اندیشند، ایمان و باور را با آرزو اشتباه می‎گیرند. آنها درست می‎گویند؛ زیرا با آرزو کردن نمی‎توان کوهی را از جا حرکت داد. آرزویِ صرف، نمی‎تواند شما را در سوئیت مدیران شرکت‎های بزرگ، یا در یک خانه پنج خوابه با سه حمام و یا در ردیف صاحبان درآمدهای کلان قرار دهد. نمی‎توانید به صرفِ آروز به مقام رهبری دست یابید.

اما با ایمان می‎توانید کوهی را جابجا کنید. اگر ایمان داشته باشید که موفق می‎شوید، حتما موفق خواهید شد.

نیروی ایمان نه چیزی سحرانگیز است و نه اسرارآمیز.

ایمان به این شکل عمل می‎کند: اعتقاد به این‎که "من از عهده این کار برمی‎آیم"، قدرت، مهارت، و انرژی لازم را برای موفقیت در اختیارمان می‎گذارد. هرگاه باور داشته باشیم که می‎توانیم کاری را انجام دهیم، روش انجام دادن آن کار پیدا میشود.

همه روزه در سراسر جهان، جوانانی در پست‎های جدید مشغول به کار می‎شوند. هر یک از آنها آروز می‎کند که روزی بتواند به نقطه اوج کار خود دست یابد. اما بیشتر این جوانان فاقد ایمانی هستند که آنها را به سوی مراتب عالی رهنمون گردد و از این رو هرگز به نقطه اوج کار خود نمی‎رسند. اعتقاد آنها به این‎که فتح قلّه‎های پیروزی ناممکن است، باعث می‎شود که نتوانند پله‎هایی را که به اوج موفقیت می‎انجامد، کشف کنند. رفتار چنین افرادی از سطح رفتار آدم‎های متوسط فراتر نمی‎رود.

اما شمار اندکی از این جوانان، به موفقیت خویش ایمان کامل دارند. آنها با این نگرش، به کار خود روی می‎آورند که: "باید پله‎های ترقی را یکی پس از دیگری طی کنم" و بدین‎گونه، به یاری ایمان خود به نقطه اوج می‎رسند. این جوانان، با اعتقاد به پیروزی و اینکه دستیابی به موفقیت ناممکن نیست، رفتار مدیران‎شان را مطالعه می‎کنند و در نتیجه یاد می‎گیرند که افراد موفق چگونه با مشکلات برخورد کرده و در شرایط دشوار تصمیم می‎گیرند. آنها با تأمل در نگرشهای افراد موفق سرانجام درمی‎یابند که "کلید انجام کارها" همیشه به سوی انسانی میآید که ایمان دارد می‎تواند کاری را به انجام برساند.

ایمان راسخ ذهن را به سمت یافتن راه‎ها، وسایل و چگونگی‎ها سوق می‎دهد. ایمان شما به توانستن، اعتماد دیگران را نیز به سوی شما جلب می‎کند. بسیاری، عامل ایمان را چندان جدی نمی‎گیرند، ولی خوشبختانه این قاعده شامل همه نمی‎شود.

کسانیکه به توان خود ایمان و باور داشته باشند می‎توانند کوه‎ها را جابجا کنند و کسانی‎که به آن ایمان و باور نداشته باشند، نمی‎توانند. ایمان نیرویِ توانستن را بوجود می‎آورد.

ایمان در عصر حاضر، می‎تواند کارهایی عظیم‎تر از جابجایی کوه‎ها انجام دهد. اصلی‎ترین عامل، و در حقیقت عاملِ اساسی، در دستیابی ما به فضا این باور بود که فضا را می‎توان تسخیر کرد. بدون اعتقاد راسخ و خلل‎ناپذیر به توانایی فتح فضاف دانشمندان ما شهامت، علاقه و شوری برای اقدام نداشتند ایمان به اینکه سرطان قابل علاج است، درنهایت به یافتن راهی برای درمان سرطان خواهد انجامید.

ایمان به کسب نتایج عالی یک نیروی محرکه است. نیرویی است که همه شاهکارهای ادبی و کشفیات علمی قائم به اوست. اعتقاد به پیروزی، پشتوانه کلیه حرفه‎ها، و سازمان‎های موفق است. اعتقاد به پیروزی، بخش اصلی و بسیار ضروری از سرشت انسان‎های موفق است.

به موفقیت خود ایمان داشته باشید و یقین بدانید که حتما موفق خواهید شد.

سالها با افرادی که در فعالیت‎های گوناگون خود ناموفق بوده‎اند، گفتگو کرده‎ام. دلائل و توجیهات بسیاری در مورد عدم موفقیت آنها شنیده‎ام. هرچه گفتگو با این افراد جلوتر می‎رود، حقیقتی آشکارتر می‎شود. از زبان آنها چنین جملاتی شنیده می‎شود:

"راستش رو بخوای خودم میدونستم عملی نیس!"

"حتی قبل اینکه شروع کنم ترس از این داشتم که ...!"

یا

"وقتی کارا اونجوری که میخواستم پیش نرَف زیاد تعجب نکردم ...!"

طرز فکرِ "امتحان میکنم ولی می‎دانم عملی نیست" نتیجه‎ای جز ناکامی به بار نمی‎آورد. بی‎اعتقادی یک نیرویِ مخرب است. فکری که ایمانش را از دست داده یا گرفتارِ شک شده است، پی دلائلی می‎گردد تا دودِلی خود را توجیه کند. مسبب بسیاری از شکست‎ها، بی‎اعتقادی، عدم اطمینان، گرایش ناخودآگاه به شکست و نداشتن رغبت چندان به پیروزی است.

کافی است تردید به خود راه دهید تا شکست بخورید و به پیروزی بیندیشید تا موفق شوید.

احترام گذاشتن به چهره‎های پیشرو خوب است، همین‎طورآموختن از آنها و مطالعه شخصیت و شیوه زندگیشان، اما ستایش کردن، هرگز! باور کنید پیش‎تر از آنها هم می‎توان رفت؛ بسی فراتر از آنها. کسانی‎که خود را در رده دوم می‎بینند، زندگی و کارشان نیز در رده دوم باقی می‎ماند.

حال قضیه را از این جنبه ببینید:

باورها، شکل‎دهنده و تنظیم‎کننده رفتار انسان‎ها هستند.

یک آدم میانه‎حال و متوسط را در نظر آورید. او معتقد است که ارزش چندانی ندارد. بنابراین، سهم اندکی هم نصیبش می‎شود. بر آن است که از عهده انجام کارهای بزرگ برنمی‎آید. پس کار بزرگی هم انجام نمی‎دهد. معتقد است که شخص مهمی نیست و جای پای این احساس را در کلیه کارهای خود برجای می‎گذارد. بی‎اعتقادی او به خودش، در طرز صحبت‎کردن، راه‎رفتن و سایر اعمالش نمود پیدا می‎کند. اگر تنظیم‎کننده درونی‎اش را رو به رشد تنظیم نکند، بتدریج از نظر خویش می‎افتد و از آنجاکه دیگران نیز همان جنبه‎هایی را در ما می‎بینند که ما در خود می‎بینیم، او از نظر اطرافیانش هم می‎افتد.

حال به آن سمت دیگر، به آدمی که حرکتی رو به جلو دارد، نظر می‎اندازیم. کسی‎که معتقد است بیش از اینها می‎ارزد، سهم بیشتری می‎برد. او معتقد است که می‎تواند وظایف دشوار و سنگینی را بر عهده گیرد و می‎تواند آنچه انجام می‎دهد؛ رفتاری که اجازه می‎دهد مردم با او داشته باشند، شخصیت، افکار و نقطه نظرهایش همه و همه نمایانگر این حقیقتند که "آدم سنجیده‎ای است و برای خودش احترام قائل است".

هر انسانی محصول افکار خویش است. باید بزرگ‎اندیش بود و باورها و اندیشه‎ها را رو به رشد تنظیم کرد. با اعتقاد راسخ به موفقیت، موانع را به کناری زد، باید بزرگ ‎اندیشید و بزرگ شد.

به خود ایمان بیاورید تا اتفاقات خوب رخ دهد.

ذهن شما یک کارگاه فکر است. کارگاهی فعال که هر روز افکار فراوانی تولید می‎کند. تولید در این کارگاه ذهنی، تحت نظر دو نفر سرکارگر صورت می‎گیرد که یکی از آنها آقای کامیاب و دیگری را آقای ناکام می‎نامیم. آقای کامیاب در کار تولید ذهنیات مثبت است. تخصص او تولید دلایلی بر واجد صلاحیت بودن، موفقیت و توانایی شماست. سرکارگر دیگر، آقای ناکام، افکار منفی و تحقیرآمیز می‎سازد. او در توجیه ناتوانایی‎ها و نارسایی‎های شما خبره است. شعار تخصصی او "شکست می‎خورید" است.

هر دو این حضرات، آقای کامیاب و آقای ناکام بسیار فرمانبردارند. فوراً سر پست خود حاضر می‎شوند و به کوچکترین اشاراه‎ای به جنبش و فعالیت درمی‎آیند. هرگاه اشاره مثبت باشد، آقای کامیاب قدم پیش می‎گذارد و مشغول کار می‎شود و هرگاه اشاره منفی باشد، سر و کله آقای ناکام پیدا می‎شود.

برای آن‎که ببینید هر یک از این دو چگونه برایتان کار می‎کند، این تمرین را انجام دهید:

به خود بگویید "امروز روز کسل کننده‎ای است."

همین یک اشاره، آقای ناکام را وامی‎دارد که با مشتی شواهد و مدارک برای تأیید حرف شما وارد صحنه شود. به شما می‎گوید هوا خیلی گرم است یا سوزِ بدی می‎آید، امروز کار و بار کساد است، فروش اُفت خواهد کرد، مردم همه عصبی و دیوانه شده‎اند، ممکن است ناخوش شوید، خانم‎تان چشم‎غره‎های بدی می‎رود. آقای ناکام می‎تواند در کمتر از چند ثانیه، زیرِ پایتان را خالی کند، "امروز روز بدی است" پیش از آنکه به خود بیایید، تبدیل می‎شود به "عجب روز گندی است".

اما حالا به خودتان بگویید "امروز چه روز خوبی است."

آقای کامیاب فوراً اشاره را در می‎یابد و مشغول می‎شود. به شما می‎گوید: "امروز معرکه است! هوا عالیه. زنده بودن هم نعمتی است. امروز می‎توانی چند کار عقب مانده را جلو بیندازی." و با حرفهایش تمام آن روز را پرانرژی و سرخوش باشید.

به همان طریقی که آقای ناکام می‎تواند به شما نشان دهد چرا نشد به فلانی جنس بفروشید، آقای کامیاب نشان می‎دهد که چگونه می‎توانستید آن را بفروشید. آقای ناکام متقاعدتان می‎کند که شکست می‎خورید. در حالی‎که آقای کامیاب نشان می‎دهد که چرا و چگونه پیروز خواهید شد. آقای ناکام در یک چشم به‎هم‎زدن، پاپوشی برای فلان شخص درست می‎کند. در حالی‎که آقای کامیاب دلائل بیشتری می‎آورد مبنی بر اینکه چرا همان شخص، دوست‎داشتنی است.

چنانچه به یکی از این دو، کارِ بیشتری ارجاع کنید، او را قوی‎تر خواهید کرد. اگر آقای ناکام مسئول انجام کار بیشتری شود، تعدادی پرسنل هم اضافه می‎کند و جایِ بیشتری را در ذهنِ شما به خود اختصاص می‎دهد؛ در نهایت، تمام بخش تولید فکر را تحت نظارت خود می‎گیرد و به مجموعه افکار شما ماهیتی منفی می‎دهد.

کار عاقلانه این است که آقای ناکام را اخراج کنید، زیرا نیازی به او ندارید. چرا باید کسی دائماً در گوشتان بخواند: نمی‎توانید، عرضه‎اش را ندارید، شکست می‎خورید و از این‎جور چیزها. آقای ناکام شما را در رفتن به جایی که می‎خواهید بروید، یاری نمی‎کند. پس عُذرش را بخواهید.

آقای کامیاب را تمام وقت به کار بگیرید. هر زمان فکری وارد ذهنتان می‎شود، از آقای کامیاب بخواهید به آن مشغول شود. او نشان می‎دهد که چگونه موفق خواهید شد.

همه شواهد حاکی از آن است که در همه زمینه‎ها نیاز روزافزون به افراد نخبه احساس می‎شود، افرادی‎که از هر نظر دارای توانایی‎های عالی هستند. کسانی‎که بزرگان آینده خواهند بود، اکنون به مرحله بلوغ رسیده‎اند، یا بزودی خواهند رسید و یکی از آنها شما هستید. آنان که فرصت را تبدیل به ثروت می‎کنند افراد فهیمی هستند که یاد می‎گیرند چگونه به خود قوت قلب دهند و برای نیل به پیروزی تلاش می‎کنند. قدم به درون بگذارید. دروازه‎های پیروزی گشاده‎تر از هر زمان دیگر است. از هم‎اکنون خود را در شمار افراد منتخبی قرار دهید که می‎خواهند از روزگار کام سِتانند.

اینجا نخستین ایستگاه موفقیت است، ولی ایستگاه مهمی است. ایستگاه اول: ایمان به توانایی‎های خویش.


#به_موفقیت_خود_ایمان_داشته_باشید

 


چگونه بر نیروی ایمان و باور خود بیفزاییم


سه روش برای تقویت نیروی ایمان و باور

الف. به پیروزی بیندیشید و هرگز به شکست فکر نکنید. در همه‎جا، سرِ کار و حتی در منزل، افکار نویدبخش را جایگزین افکار یأس‎آور کنید. وقتی با وضعیت دشواری روبرو می‎شوید، به خود بگویید "موفق خواهم شد" و نه "احتمالاً شکست می‎خورم". وقتی با کسی رقابت می‎کنید، فکر کنید "من در ردیف بهترین‎ها هستم" و نه "قابل آن نیستم که ...". وقتی فرصتی به شما روی می‎آورد، فکر کنید: "می‎توانم انجامش دهم" و نه "نمی‎توانم". اجازه دهید روند افکارتان تحت نفوذ شعار "پیروز خواهم شد" باشد. تفکری که حولِ محور موفقیت چرخ زند باعث می‎شود که ذهن نقشه‎های موفقیت‎آمیزی طرح کند. شکستمدارانه بودنِ اندیشه‎ها، ذهن را به سوی شکست رهنمون می‎شود.

ب. دائماً به خود گوشزد کنید که از آنچه تصور می‎کنید بهتر هستید. مردم موفق به هیچ‎وجه خارق‎العاده نیستند. موفقیت مستلزم هوش برتر نیست، هیچ رمز و رازی ندارد و به بخت و اقبال هم متکی نیست. افراد موفق، آدم‎هایی معمولی هستند که از اعتماد به نفس و ایمان بیشتری برخوردارند. هرگز خود را دستِ‎کم نگیرید.

پ. بزرگ‎اندیش باشید. میزان موفقیت شما را میزان بینش شما تعیین می‎کند. اگر اهداف کوچک را مد نظر قرار دهید، باید در انتظار نتایج کوچک هم باشید. اهداف بلند را در نظر آورید تا به موفقیت‎های بزرگ دست یابید. این نکته را هم فراموش نکنید: بیشتر ایده‎ها و نقشه‎های بزرگ اگر آسانتر از ایده‎ها و نقشه‎های کوچک نباشند، دشوارتر از آنها نخواهند بود. 

ارمیا جوهریان